داستانهای من و عطی   2009-04-21 12:40:36

من وعطی دختر عمو بودیم. عطی 2 سال از من بزرگتر و دختر یکی‌یکدانه‌ی عمو و زن عمو بود وهمینطور نورچشمی عمه و آقای نژند که بچه نداشتند. او از من خاطرات خوشی دارد( بقول خودش) ومن از او نمیدانم خوش که نه ولی مخلوط شاید.
حالا حسادت بچه‌گانه میشود اسمش را گذاشت. ولی من اگر از آن روزها بنویسم لااقل تنها به قاضی نرفته‌ام و شما میتوانید قضاوت کنید.
آنروزها من وعطی آنقدر بهم نزدیک بودیم که جنگ وجدلمان باهم اجتناب ناپذیر بود. بچه‌گیهایش را خوب بیاد دارم. از دید من (بچگیهایم) او دختری بود لوس وخودخواه. شاید بی‌انصافی باشد ولی میخواهم بدون احساس گناه بنویسم. موهای صاف ولختی داشت. هر شب توی دماغش قطره میریخت وگرنه نمیتوانست نفس بکشد. هر وقت به‌خانه ما یا عمه‌خانم میامدند یک کیسه پر از خوراکی از میوه گرفته تا ساندویج سوسیس ولواشک و‌ آلبالوخشکه را آهسته‌آهسته در اتوبوس میخورد. دندانهای شیریش کرم خورده‌بود وخواهرم میگفت این ناشی از خوردن قند زیاد و شیرینی ونقل واز این چیزهاست. وقت خواب ساعت کوکیش را زیر گوشش میگذاشت ومیگفت بدون شنیدن صدای تیک‌تیک آن خوابش نمیبرد. او را باید بمدرسه میرساندند وبرمیگرداندند. پدرش میگفت در ریاضی خنگ است، در حالیکه عمو خودش نابغه ریاضی بود. وقتی دعوا میکردیم همیشه حق را به او میدادند و من نمیتوانستم ثابت کنم که گاهی هم او یکخورده تقصیر دارد. دلم میخواهد بدانم راجع به این نوشته‌ام حالا چه نظری دارد؟
چند روز پیش تلفن کرده‌بود ومیگفت: برای پسرم تعریف کردم که من و نوری مثل دو خواهر بودیم وخاطرات خوشی از هم داریم؟ (تعارف ایرانی) ؟ ادامه داد: عیدی‌هایمان را که میگرفتیم فوری میرفتیم و ساندویج میخوردیم. (یادم نمیاید) گفتم: میرفتیم سینما گلدیس. گفت: یاد سینما نبودم. خواستم بدجنسی کنم بگویم: از بس شکموبودی، فقط قسمت خوردنش رابیاد میاوری.
حالا میخواهم زیر عنوان داستانهای من وعطی در باره آنروزها بنویسم. فکر میکنم یکجور تراپی برایم باشد.
اگر کسی در کودکی همیشه مقصر بوده باشد، نیاز جدی به تراپی دارد. تلفن عطی بمن سر زخمی کهنه را باز کرد.


  2009-12-28 13:49:32




نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات